ویــریــــا VIRYA



حکایت شاه عباس و ها

 

 یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه  برخورد كرد كه قصد ی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند.

ان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید.


داستان راستان -  جلد اول  اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت اول)

 

برای مشاهده داستان مورد نظر بر روی عنــــوان آن کلیک را انتخاب کنید.

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - بازار سیاه


داستان راستان - مرتضی مطهری - در خانه اُمّ سلمه

داستان راستان - مرتضی مطهری - درخت خرما

داستان راستان - مرتضی مطهری - شکایت همسایه

داستان راستان - مرتضی مطهری - سفره خلیفه

داستان راستان - مرتضی مطهری - وزنه برداران

داستان راستان - مرتضی مطهری - تازه مسلمان

داستان راستان - مرتضی مطهری - در محضر قاضى

داستان راستان - مرتضی مطهری - در سرزمین منا

داستان راستان - مرتضی مطهری - نماز عید

داستان راستان - مرتضی مطهری - گوش به دعاى مادر

داستان راستان - مرتضی مطهری - نصیحت زاهد

داستان راستان - مرتضی مطهری - در بزم خلیفه

داستان راستان - مرتضی مطهری - ابن سینا و ابن مسکویه

داستان راستان - مرتضی مطهری - غزالى و راهن

داستان راستان - مرتضی مطهری - بازارى و عابر

داستان راستان - مرتضی مطهری - مستمند و ثروتمند

داستان راستان - مرتضی مطهری -امام صادق علیه السلام و گروهى از متصّوفه - قسمت دوم

داستان راستان - مرتضی مطهری - امام صادق علیه السلام و گروهى از متصّوفه - قسمت اول

داستان راستان - مرتضی مطهری - على و عاصم

داستان راستان - مرتضی مطهری - مسیحى و زره على علیه السلام

داستان راستان - مرتضی مطهری - مردى که اندرز خواست

داستان راستان - مرتضی مطهری - مرد شامى و امام حسین علیه السلام

داستان راستان - مرتضی مطهری - اعرابى و رسول اکرم

داستان راستان - مرتضی مطهری - امام باقر و مرد مسیحى

داستان راستان - مرتضی مطهری - در رکاب خلیفه

داستان راستان - مرتضی مطهری - مسلمان و کتابى

داستان راستان - مرتضی مطهری - قافله اى که به حج مى رفت

داستان راستان - مرتضی مطهری - غذاى دسته جمعى

داستان راستان - مرتضی مطهری - همسفر حج

داستان راستان - مرتضی مطهری - بستن زانوى شتر

داستان راستان - مرتضی مطهری - خواهش دعا

داستان راستان - مرتضی مطهری - مردى که کمک خواست

داستان راستان - مرتضی مطهری - رسول اکرم و دو حلقه جمعیت

داستان راستان - شهید مرتضی مطهری - مقدمه جلد اوّل


داستان دختر سیب فروش

چند سال پیش گروهی از فروشندگان در شیکاگو برای شرکت در یک سخنرانی عازم سفر می شوند و همگی به همسران خود وعده می دهند که روز جمعه حتماً برای صرف شام کنار همسران خود خواهند بود.

در سخنرانی، بحث طولانی می شود، طوری که حرکت هواپیما نزدیک می شود و این مسئله باعث می شود تمام فروشندگانی که به همسران خود وعده داده بودند، به یکباره به سمت فرودگاه هجوم بیاورند.

در زمانی که همه آنها می کوشیدند تا راه را برای خود باز کنند و از ترمینال فرودگاه رد شوند، پای یکی از آنان از روی بی دقتی به پایه میز دکه ای اصابت کرده و سیب های روی آن، به زمین می ریزد.

مسافران همه بی تفاوت از این مسئله خود را به هواپیما می رسانند و در جای خود می نشینند و نفس راحتی می کشند که می توانند به خانواده خود برسند، اما یک نفر از آنان می ایستد و نظاره گر صحنه می شود.

او با بالا بردن دست خود از دوستان خداحافظی می کند و به دخترک سیب فروش کمک می کند که سیب ها را جمع کند، آخر آن دخترک کور بود و این کار برایش سخت.

آن مرد در حین جمع آوری سیب ها متوجه می شود بعضی از سیب ها له شده اند و بعضی ها کثیف؛ پس 10 دلار به دخترک می دهد و می گوید:

این هم خسارت سیب هائی که من و دوستانم آنها را خراب کردیم. امیدوارم ناراحتتان نکرده باشیم.

مرد کمی می ایستد و بعد با گامهای بلند شروع به دور شدن از دکه آن دخترک می کند. در این هنگام دخترک ده ساله با صدای بلند و در میان جمعیت رو به او کرده و می گوید:

ببینم، نکند شما حضرت عیسی (ع) هستید؟

مرد مات و متحیر در جای خود میخکوب شد.


مجموعه کامل داستان راستان» اثر شهید استاد مرتضی مطهری

 

برای دسترسی به این مجموعه ارزشمند روی لینک زیر کلیک کنید:

 

داستان راستان شهید مرتضی مطهری

 

 

داستان راستان، داستان راستان شهید مرتضی مطهری، داستان راستان مرتضی مطهری، داستان مرتضی مطهری، داستان های کوتاه و آموزنده، داستان های کوتاه از مرتضی مطهری، داستان های آموزنده شهید مطهری

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نيسم درخت بی برگ سبک زندگي دهکده پاورپوینت lofdenjex2020 آموزش شخصیت شناسی اینیاگرام shamimrbaharan بانک اردوگاه دورگه مقالک های شیردل خراسانی خلاصه کتاب قواعد فقه 1 محقق داماد پیام نور